فریاد سکوت
ادبی / داستان /دل نوشته ها

 

نمی دانم چه سرنوشتی خواهم داشت چگونه خواهم مرد و چه تعدادی بر مزارم خواهند گریست.اما مرگ با عزت را دوست دارم.مرگی که با رفتنم نام نیکی از من به یادگار بماند و برای رفتنم همگان افسوس بخورند.

نمی دانم مردم درباره من چگونه می اندیشند و چه قضاوتی می نمایند.

نمی دانم او که عاشقش بودم چه می کند.او که رسم وفاداری به جا نیاورد و درکی از عشق نداشت.من او را بخشیده ام گرچه او هیچ گناهی نداشت.من هم گناهی نداشتم.انگار رسم دنیا این است که عاشقان بهم نمی رسند.بی تفاوتی او و اینکه چقدرراحت دلی را شکست و به عهدش وفا نکرد عذابم می دهد.او که احساساتم را به بازی گرفت و رویاهایم را به کابوس های شبانه مبدل ساخت.

زندگی می کنم اما دلم شکسته و روحم خراش برداشته است.عاشق هستم اما به هر که دل بستم دل شکست انگار که جز دل شکستن چیز دیگر بلد نیستند.

می نویسم و به رویاهایم می اندیشم و به ستارگانی که تنها دل خوشی شبانه تنهایی ام هستند می نگرم.انگار باز هم باید به دنبال گمشده ام باشم.گمشده ای که نمی شناسمش.


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, توسط طاهر خیری

 

روزی خواهی آمد

و من

غم هایم را به باد خواهم داد

کلبه ای خواهم ساخت

رو به ساحل خوشبختی

روزی خواهی آمد

من

در تو گم خواهم شد

و من و تو

فصل اول کتاب زندگی را ورق خواهیم زد


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, توسط طاهر خیری

صفحه قبل 1 صفحه بعد